ای خدایم

حرف دل

می گفت ...

می گفت ...

می گفت:

خوشحالی راهشو

پیدا می کنه

اما غم و حرفای

پراز زخم

می مونن

و تو جهان

واقعی رو

بسپار به دیگران

و حواست به

خودت و جهانی که

برای خودت ساختی

با ارامش باش

و همین مهم تره

گفتمش:

حرفت حق هست و

خواهد بود ...

+ نوشته شده در شنبه بیست و دوم شهریور ۱۴۰۴ ساعت 21:15 توسط maryam |

ای قلب ...

خسته ام

ای قلب
ای دوستِ من

در حماقت‌ها
ای زخم

عمر طولانی ...

✍عدنان الصائغ

+ نوشته شده در چهارشنبه نوزدهم شهریور ۱۴۰۴ ساعت 13:4 توسط maryam |

میگفت ..

می گفت

میگفت...

روزی و روزگاری

نبودم

گلی دیدی

تنها

در دشتی

منو

به یاد بیار

و من اشک

در چشمانم

حلقه زد و

گفتم ...

خدا نکنه:(

+ نوشته شده در شنبه پانزدهم شهریور ۱۴۰۴ ساعت 15:34 توسط maryam |

روحی شده ام ...

روحی

شده ام

درین سرا

با خویشتنم

در سخنم ...

+ نوشته شده در شنبه پانزدهم شهریور ۱۴۰۴ ساعت 0:19 توسط maryam |

بس که ...

بس که ...

نامهربونی دیده بود
از زمین جدا شد و
سوی آسمون رفت
حرفش رو نمی فهمیدن
سبکبال ... رفت و رفت
خاطراتش رو زمین موند ...

+ نوشته شده در شنبه هشتم شهریور ۱۴۰۴ ساعت 12:38 توسط maryam |