سروده ای زیبا بهدقلم*عزیز نسین*

آن زمانهایی که من نخواهم بود
ابری با تو خواهد بود
و سایهاش همیشه بالای سرت،
آن ابر منم؛
نخواهی شناخت...
نسیمی دامنت را به رقص درخواهد آورد
گیسوانت پریشان
یک دستت بر دامن
و دیگری بر موهایت
آن نسیم منم؛
نخواهی شناخت...
شبانگاهی در رختخوابت
به اینسو و آنسو خواهی پیچید
نه در خوابی و نه بیداری
آن خواب و خیال منم؛
نخواهی شناخت...
در تنهاییات،
با کسی که نیست
سخن خواهی گفت
خواهی گفت،
آنچه را که تا حال بر زبان نیاوردهای
با گوشِ جان تو
را خواهد شنید
آن که نیست، منم؛
نخواهی شناخت...
سوز و دردی بیهنگام را
حس خواهی کرد
بیآنکه بدانی از کجاست
قلبت در خاطرات به تپش خواهد افتاد
آن درد و سوز منم؛
نخواهی شناخت...
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و هفتم مهر ۱۴۰۲ ساعت 22:15 توسط maryam
|